حس میکنم دنیاخالیست!!! مگر تو چندنفربودی...؟؟؟ لعنتی دوست داشتنی...
*AsHeGhAnE-عاشقانه*...بزرگترین و برترین وبلاگ عشقولانه... |
لحظه ی قشنگیه
حس میکنم دنیاخالیست!!! مگر تو چندنفربودی...؟؟؟ لعنتی دوست داشتنی... [ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:لحظه ی قشنگیه, ] [ 4:7 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ عاشقا دیوونه میشن
اگه کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی تو چشماش زل بزنی ...!! [ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:عاشقا دیوونه میشن, ] [ 4:4 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ شکستم
امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ از دیدن کســــی کهـ تنهــــــا لباسشـ شبیهـ تــــــــو بود... به عشق تو رفتم بی معرفت،پس چرا گذاشتی رفتی؟؟؟؟هاااااااااااا؟؟؟؟
موهام تراشیده شدن...ازم خجالت نکشی... دارم میام ببینمت با این لباس ارتشی... روزای سختمون گذشت،۲ساله این روزو میخوام... تو تک تکه ثانیه هام بوی تو میده لحظه هام.. چقد شلوغه کوچتون...اون کیه میخنده باهات؟؟!!!۱ چرا اسمتو میگه؟چه نسبتی داره باهات؟؟ اون کیه دست دادی باهاش؟حرف منو بهش نزن... چقد عوض شدی گلم....راستی چقد میاین به هم. [ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:به عشق تو رفتم بی معرفت،پس چرا گذاشتی رفتی؟؟؟؟هاااااااااااا؟؟؟؟ , ] [ 3:30 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ ( عبور دختر با کلیپس ممنوع ) عکس طنز
[ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:( عبور دختر با کلیپس ممنوع ) عکس طنز, ] [ 2:1 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ شخصیت شناسی جذاب از روی رنگ ماه تولد شما
متولدین فروردین : قرمز [ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:شخصیت شناسی جذاب از روی رنگ ماه تولد شما, ] [ 1:55 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ داستانی از عشق واقعی زن و شوهر
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند. [ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:داستانی از عشق واقعی زن و شوهر,داستانی از عشق واقعی زن و شوهر,داستانی از عشق واقعی زن و شوهر,, ] [ 10:49 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ تنهام
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه بهم گفت:
«میخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره میدونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه گفت:
«میخوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه
بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز تو نامهش نوشت:
«من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم:
«آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:
«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم:
«آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم
و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه
(من هنوز هم خیلی تنهام) (نظر فراموش نشه) داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ
شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره
هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز
باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو
اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه
پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم
فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم
میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی
عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار
تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو
درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی
شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم
درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا
مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا
عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد از دبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب
مینداخت
(بقیه در ادامه مطلب) ادامه مطلب [ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:داستان رمانتیک و غمگین,داستان رمانتیک و غمگین,داستان رمانتیک و غمگین,داستان رمانتیک و غمگین,, ] [ 10:36 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید)
غمگین ترین داستان عاشقانه پسری به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه: (باز هم از این داستان ها میخواین؟) (نظر فراموش نشه) [ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید),داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید),داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید),,داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید),داستان غمناک(لطفا تا اخر بخوانید), ] [ 10:31 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ متن های عاشقانه غمگین
وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ، پنجشنبه چهاردهم آذر 1392به قلم: ALONE REzA ™ نظر بدهید
[ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:متن های عاشقانه غمگین,متن های عاشقانه غمگین,متن های عاشقانه غمگین,, ] [ 4:40 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ **عشق پاک**
دارم فکر می کنمــــــــ ــــــ چقدر خوب می شـــــــــــــــــ ــــ ــــ ــــــد
نزدیک صورتم نفس می کشــــــــــــ ــــــ ــــــــیدی
می دانـــــــ ــــــ ـــــــــی؟?
من رک تر از آنمــ ــــــ ــــ ــــ
که نبوسمتــــــــــــــــــــــ
[ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:**عشق پاک****عشق پاک****عشق پاک**, ] [ 4:35 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ کی به پایان می رسد این درد
کی به پایان برسد درد، خدا می داند چه زمانی رسد این مرد، خدا می داند
درد نوشت: خیلی با خودم سر این پست کلنجار رفتم نتونستم عکس بچه های بی گناه سوری رو بزارم که این روزا چه طور مظلومانه کشته می شن نتونستم...نتونستم خدا ! کی میخواد برسد آن مرد از راه که نجات بده همه مظلومین عالم رو برسان مولای مارو به حق عمه جانشون زینب(س) اللهم عجل لولیک الفرج
[ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:کی به پایان می رسد این درد, ] [ 4:33 PM ] [ sajad faghihnia ]
[ |
|